چوپان دروغگو هر روز می‌گفت: گرگ آمد و فراری دادمش.

علاوه بر دستمزد، یک گوسفند هم دستخوش می‌گرفت. گله‌اش که بزرگ شد، دیگر چوپانی نمی‌کرد. چوپان گرفت.
او و گوسفندانش را بیمه کرد. حالا هر گرگی دلش خواست بیاید و گوسفند و چوپان را بدرد!

محمد زاهد چیچک اوغلو (ترجمه اسدالله امرایی)
منبع : روزنامه همشهری / ۲۸/۶/۱۳۸۵)